یادگار

در دامن این مخوف جنگل واین قلّه که سر به چرخ سوده ست
اینجاست که مادرِ منِ زار  گهواره ی من نهاده بودست
اینجا ست ظهور طالع نحس
کامد طفلی زبون به دنیا  بیهوده بپرورید مادر
عشق آمد و در وی آشیان ساخت بیچاره شد او ز پای تا سر
دل داد ندا بدو که : بر خیز
اینجاست که من به ره فتادم بودم با برهّ ها هما غوش
ابر و گل و کوه پیش چشمم آوازه ی زنگ گلّه در گوش
یا ناله ی آبها هماهنگ 
ادامه مطلب ...