یادگار

در دامن این مخوف جنگل واین قلّه که سر به چرخ سوده ست
اینجاست که مادرِ منِ زار  گهواره ی من نهاده بودست
اینجا ست ظهور طالع نحس
کامد طفلی زبون به دنیا  بیهوده بپرورید مادر
عشق آمد و در وی آشیان ساخت بیچاره شد او ز پای تا سر
دل داد ندا بدو که : بر خیز
اینجاست که من به ره فتادم بودم با برهّ ها هما غوش
ابر و گل و کوه پیش چشمم آوازه ی زنگ گلّه در گوش
یا ناله ی آبها هماهنگ  
اینجا همه جا ست خانه ی من  جای دل پر فسانه ی من
این شوم و زبون دلم که گم کرد از شو میش آشیانه ی من
اینجاست نشان بچگی ها
هیچم نرود ز یاد کانجا  پیر زنگی رفیق خانه
می گفت برای من همه شب  نقلی به پسندِ بچگانه
تا دیده ی من به خواب می رفت
خیزیدمی از میانه ی خواب  هر روز سپیده دم بدانگاه
که گلّه ی گوسفندِ ما بود جنبیده ز جا فتاده بر راه
بزغاله ز پیش وبرّه از پی
من سر ز دواج کرده بیرون  دو دیده برابر روی صحرا
که توده شد چو پیکر کوه حلقه زد همچو موج دریا 
از پیش رمه بلند می شد 
دو گوش به بانگ نای چوپان وان زنگ بز بزرگ گله
آواز پرندگانِ کوچک وان خوب خروسک محله
کز لانه برون همی پریدند
وز معرکه ی چنین هیاهو  من خرّم و خوش ز جای جسته
فارغ زدی و ز رنج فردا از کشمکش زمانه رسته
لب پر ز تبسم رضایت
دل پر ز خیال وقت بازی  نا گاه شنیدمی سوالی
این نعره ی بچّه های ده بود های های رفیق جان کجایی؟
ما منتظریم از پس در
من هیچ نخورده کف زننده بر سر نه کله نه کفش بر پای
یکتای به بر سفید جامه زنگوله بدست جسته از جای
از خانه به کوه می دویدیم
مادر می گفت: بچه آرام  می کرد پدر به من تبسم
من زلف فشانده شعر خوانان در دامن ابر می شدم گم
دنیا چو ستاره می درخشید
اینجاست که عشق آمد و ساخت از حلقه ی بچه ها مرا دور
خنده بگریخت از لب من دل مانده ز انبساط مهجور
دیده به فراق قطره ها ریخت
ای عشق ، امید، آرزو ها خسته نشوید در دل من
تا چند به آشیانه ماندن دیدید چه ها ز حاصل من
که ترک مرا دگر نگویید
ای دور نشاط بچگی ها  برقی که به سرعتی برآیی
ای طالع نحس من مگر تو مرگی که به ناگهان در آیی
ایام گذشته ام کجایی
باز آی که از نخست گردید تقدیر تو بر سرم نوشته
بوسم رخ روز و گیسوی شب کز جنس تواند ای گذشته
هر لحظه ز زلف توست تاری
از عمر هر آنچه بود با من نزد تو به رایگان سپردم
ای نادره یادگار عشقا مُردم زبرِ تو دل نبُردم
تا با غم خود ترا سرشتم
باز آی چنان مرا بیفشار  تا خواب ز دیده ام ربایی
امید دهی به روزگاری کز تو نبود مرا جدایی
باز آ که غم ست طالب غم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد