عشق کنار وصل

رفته... هنوز هم نفسم جا نیامده‌ست

عشق کنار وصل به ماها نیامده‌ست

 

معشوق آنچنان که تویی دیده روزگار

عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده‌ست

 

 

ادامه مطلب ...

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

همه اندیشه ام اندیشه فرداست

وجودم از تمنای تو سرشار است

زمان در بستر شب خواب و بیدار است

هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز

خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

 

ادامه مطلب ...

صبح ...


شعر زیر که در اکثر سایت های ادبی با نام شاعر گرامی آقای گلسرخی درج شده و ما هم دچار این اشتباه شده بودیم، با پیام شاعر اصلی جناب آقای سهراب صمصامی، اصلاح وتقدیم حضور شما همراهان عزیز می شود.

ضمن پوزش و تشکر از شاعر عزیز آقای صمصامی بابت ارسال مدارک مستند مبنی بر سرایش شعر توسط ایشان.



دگر صبح است و پایان شب تار است
دگر صبح است و بیداری سزاوار است
دگر خورشید از پشت بلندی ها نمودار است
دگر صبح است
دگر از سوز و سرمای شب تاریک ، تن هامان نمی لرزد
دگر افسرده طفل پابرهنه ، از زبان ما در شب ها نمی ترسد
دگر شمع امید ما چو خورشیدی نمایان است
دگر صبح است 

ادامه مطلب ...

روزه ام را باز با آغوش تو وا می کنم

روزه ام را باز با آغوش تو وا می کنم
تا سحر چشمان مستت را تماشا می کنم
بی مهابا صورت ماه تو را می بوسم و
از همین امروز عید فطر برپا می کنم
چشم وگوش وبینی ولب را به دنیا بسته ام
تشنـه ی عشـق تـوام اما مدارا می کنم
 
ادامه مطلب ...

حسرت

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی 

بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا 

در تنگنای از تو پریدن گذاشتی

وقتی که آب و دانه برایم نریختی 

وقتی کلید در قفس من گذاشتی  ادامه مطلب ...

چه می شد؟!!

چه می شد که من هم شبیه شما ها ، بلد بودم از عصرِ حاضر بگویم

بلد می شدم رسمِ نو آوری را، که از دردِ نسلِ معاصر بگویم!


چه می شد که من نیز وقتِ سرودن، رها می شدم از حصارِ فخامت،

بلد می شدم جای "صندووق و گنجه"، "کمد" رو کنم! از "دراوِر" بگویم!


چه می شد بلد می شدم "توی" شعرم، به جای شراب از "عرق" هم بگویم

به گرزِ تَهَمتن چه می شد که باتوم! به خفتانِ سهراب کاور بگویم!!


به معشوق سیمین بگویم "گل من" ! و یا محتسب را بگویم صد و ده!

عقب مانده ام از شما، کاش می شد به آقای همسایه مستر بگویم! 

ادامه مطلب ...

آشفته خیالی تا کی ؟!

چون ســــــر زلف تــــو آشفته خیالی تا کی ؟!

من و عشـــق تو و ســـــودای محالی تا کی ؟!


نه کناری ! نه کلامی ! نه گرفتم ز تو کامـــی

سهـــم من از تو فقط خنـــده ی خالی تا کی ؟!


کوچه ی وصل تو را شسته دو چشم تـــر من

بـــزنم پرسـه در این کوی و حوالـــی تا کی ؟! 

ادامه مطلب ...

انگار اثر کرده دوباره کَلَک من

افتاده دو چشمان تو در مردمک من

انگار اثر کرده دوباره کَلَک من

تو ؛ کودک گستاخ و منم ظرف سفالی

هِی لج نکن و سنگ نزن بر تَرَک من

صد مرتبه در آبی چشمت شده ام غرق

افسوس که یک بار نکردی کمک من

رد شد دل پوشالی و ناپاک و دو رنگَت

در ساده ترین مرحله های محک من  ادامه مطلب ...

خود را بپوش!

کُردی بپوش, چارقد و شال را ببند

روبند را کنار بزن, یک دهن بخند !

چوبی بگیر, قلب مرا دستمال کن

تا دختران دهکده هم عاشق ات شوند 

زیبا برقص, تا بتکانی دل مرا

تن لرزه هات مثل غزل از بر من اند ادامه مطلب ...

شب یلدا

شبم شدچون شب یلدا، ولیکن بی صفا امشب
شدم بی مونس و تنها میان آشنا امشب
چو شمعی در بر پروانه‌ای می‌سوختم دائم
چرا رفته‌است پروانه ز منزلگاه ما امشب
دل از مهر وصفا پر بود، بی رنگ و ریا بودیم
صفا و مهر رفت و آمده جور و جفا امشب 
ادامه مطلب ...

برف پیری

برف پیری شــده تـاج سـرم از لطف خـــدا
بــاورم نیــست ولی، آمده یک‌بـاره چـرا؟
نیک چــون می‌نگرم راه بــه جـایی نبــرم
کایـن سفیدی ثمر چیست که پوشیده مـرا؟
نالــه ســرد مـرا هـر که شنیده‌است نگفت
تو که ‌هستی؟ چه‌کنی؟ چون‌ شده‌ای‌ خلق‌نما؟ 
ادامه مطلب ...

هر آن شعری که می گویم برای توست بانویم!

جهان اردی جهنم بود پیش از آمدن هایت
نمیگنجید در باور شود روزی تو پیدایت
خدا یک شب گل مینا به دست مهر داد و بعد
چکید از آسمان باران به گلبرگ نفس هایت
نسیم از کوچه باغ سبز نامت آمد و رد شد
شمیم گریه ای پیچید در آغوش دنیایت 
ادامه مطلب ...

قرنها هست که آن چشم، بلا می ریزد

این پدر سوخته هی قهوه چرا میریزد؟ 

قهوه ی ترک چرا از لج ما میریزد؟!

بی شرف کافه بهم ریخته ول کن هم نیست 

دل جدا، بوسه جدا، عشوه جدا میریزد

صف کشیدند همه پشت دو پلکش چه بلند 

از خدا خواسته او هم که بلا میریزد

هیچ کس مشتری خاطر ما دیگر نیست 

بس که او خنده کنان ناز و ادا میریزد 

ادامه مطلب ...

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند 
ادامه مطلب ...

من شعر نگفتم که تو را گریه بگیرد!!!

شب نام تو ناخواسته آمد به زبانم

 شد شان پر از شهد و عسل صبح، دهانم

 حتما تو گذشتی باز از کوچه پایین

 بیخود که نرفته ست به بالا ضربانم

 این حال خوش از عطر عبور تو اگر نیست

 از چیست که سر می رود از خون شریانم؟

  

ادامه مطلب ...

کم کم عادت میکنی...

اولش سخت است اما کم کم عادت میکنی

تازه میفهمی که هستی با غم عادت میکنی

آه.. میدانم ته آواری اما چاره چیست

مثل بسطامی به زیر این بم عادت میکنی

کافی است آرام پلکت را ببندی تا ابد

با صدای گریه های آدم عادت میکنی

خم به ابرویت نیاور مثل تختی خاک شو

بعد از این با زیرهای یک خم عادت میکنی  ادامه مطلب ...

خنده‌ت‌ُ اَزَم‌ نگیر...


خنده‌ت‌ُ اَزَم‌ نگیر ، تا شب‌ُ طاقت‌ بیارم‌ ! 

من‌ که‌ جُز خنده‌ی‌ تو هیچّی‌ تو دُنیا ندارم‌ ! 

خندت‌ُ اَزَم‌ نگیر ، نذار به‌ گریه‌ خو کنم‌ ! 

تو که‌ باشی‌ می‌تونم‌ خورشیدُ آرزو کنم‌ ! 

شب‌ سیاه‌تَر از همیشه‌س‌ ، خنده‌ت‌ُ اَزَم‌ نگیر ! 

نذار آلوده‌ بِشم‌ ، به‌ سایه‌های‌ شب‌ِ پیر !  ادامه مطلب ...

جنگلی سبزم...

جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی

من میانسالم ؛ تو داری زود پیرم می کنی


نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز

آخر از این نیمه جانم نیز سیرم می کنی


این مطیع محض دست از پا خطا کی کرده است؟

پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم می کنی؟ 

ادامه مطلب ...

قهر مکن ای فرشته روی دلارا


قهر مکن ای فرشته روی دلارا

ناز مکن ای بنفشه موی فریبا

بر دل من گر روا بود سخن سخت
از تو پسندیده نیست ای گل رعنا

شاخه خشکی به خارزار وجودیم
تا چه کند شعله های خشم تو با ما

طعنه و دشنام تلخ اینهمه شیرین
چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا

  ادامه مطلب ...

عشق من! بگذار تا راحت فراموشت کنم...

چکامه ای تازه و داغ از شهراد عزیزم:


عشق من! بگذار تا راحت فراموشت کنم

در میان این شب تاریک، خاموشت کنم

دست بردار از سر عریانی بغضم، بس است

نه نمیخاهم که هق هق، آسمان پوشت کنم

جرعه جرعه زهر مارم شد تمام زندگی

شوکران هستی چه اصراری که هی نوشت کنم  ادامه مطلب ...

دست از آیینه بکش ای پری بی همه چیز!

دست از آیینه بکش ای پری بی همه چیز !

ول زیبا شدن و دلبری بی همه چیز

باد بی تربیت از دور گل آورده، نگیر

گره محکم بزن آن روسری بی همه چیز

چه کسی گفته تو چایی ببری؟ بیخود کرد

نه نرو داخل از این پادری بی همه چیز

آمده تا بخرد با دک و پز ناز تو را

احمق بی سر و پا، مشتری بی همه چیز  ادامه مطلب ...

عطر سیب

بُرده عِطر سیبِ یکدیگر چنان از هوشمان

می تراود قطره قطره مستی از آغوشمان


آن چنان از شربتِ لب های هم نوشیده ایم

کر شده گوش فلک از بانگِ نوشانوشمان 

ادامه مطلب ...

ﺷﻮﺭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺕ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺩﻣﺎﺭ ﺍﺯ ﻫﺮﭼﻪ ﺳﻨﮓ...

ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺭ ﺧواب ﻣﻦ ﺩﯾﺸﺐ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
ﺍﯼ ﻋﺠﺐ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﻓ ﻬﺎ ﻫﻢ، ﮔﺬﺍﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ !
ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺷﺎﯾﺪ ﻋﺰﯾﺰ !
ﯾﺎ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺩﻝ ﺗﻨﮕﻢ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ
ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﺘﺮﺍﺷﺖ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﺮﻣﺮﯼ
ﺑﺎ ﺷﻼﻝ ﮔﯿﺴﻮﺍﻧﺖ ﺁﺑﺸﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ 
ادامه مطلب ...

خون من ضامن دیدار تو شاید بشود ...

بیستون هیچ، دماوند اگر سد بشود

چشم تو قسمت من بوده و باید بشود

زده‌ام زیر غزل، حال و هوایم ابریست

هیچ‌کس مانع این بغض نباید بشود

بی گلایل به در خانه‌تان آمده‌ام

نکند در نظر اهل محل بد بشود ؟ 

ادامه مطلب ...

چشم‌های آبی تو را سیاه می‌کشم...

رو بروی من نشسته‌ای و آه می‌کشم
روی لحظه‌های عاشقم نگاه می‌کشم
لرزشی گرفته ذوقم از تموّج نگاه
هی مرتّب اشتباه اشتباه می‌کشم
خنده‌ام گرفته از خودم که چند مرتبه
چشم‌های آبی تو را سیاه می‌کشم 
ادامه مطلب ...