بیستون



بیستون! دارم به شهر عشق،تنها می روم
رود هستم ،بی کس و غمگین به دریا می روم


زائـــرم.. امشب کنارت استراحت می کنم

حرف ها دارم بگویم ،بعد از اینجا می روم


 در دلم ته مانده های زندگی جان داده است

 بی خود از خویشم به دنبال مسیحا می روم

   

بیستون گویا دلت بسیار تنگ مشهدست

فکرهایت را بکن من صبح ِ فردا می روم


وحشت از کابوس دیدن خواب را از من گرفت

خــسته و درمانده به دیـــــدار رویا می روم


قلب من این روزها آرام و غمگین می زند

نبض های آخرست و ناشکیبا می روم


زندگی همواره خوابی ممتد و تکراری است

بیستون بیدار شو! پابوس آقـــا می روم !

رهی کاوه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد