دست بر شانه ات افتاد و ... لب افتاد به کار

دست بر شانه ات افتاد و ... لب افتاد به کار

مست از روز تو بودم ... که شب افتاد به کار

باد پیچید به موهای تو و ... راه افتاد

بعدِ یک عمر به چشمَ م ... گذرِ ماه افتاد

باد آهنگ خوشی داشت ...که تنبور نداشت

مستیِ چشم تو را، حضرت انگور نداشت

 

 جاده ها ... سمتِ تماشای تو بر می خیزند

ابرها ... روی سرت، نقل و شکر می ریزند

آسمان ... بیخود و لایعقل و مست آمده است

ماهِ من ... شیشه ی مشروب به دست آمده است

شهر ... در آتش آشوب، به رقص آمده است

صبر ... در حضرت ایوب، به رقص آمده است

طرح اندام تو در پیرُهنَ م می پیچد

طعم لب های تو ... توی دهنَ م می پیچد

دستهایَ ت ... قفسی دور تنَ م می بندد

خون رگ هام به رگ های تو می پیوندد

سر ... به تعظیم تو آن شاخه ی بیدی ست، که نیست

سینه چاک قدمَ ت، برف سپیدی ست ...که نیست

خانه ام پیش قدم های تو بر می خیزد ...

شهرِ من روی سرت نقل و شکر می ریزد

رضا طبیب زاده

 

نظرات 1 + ارسال نظر
آرشید 13 مرداد 1393 ساعت 06:35 ب.ظ http://sarvina.blogsky.com/

سلام
بسیار زیبا بود
سپاس فراوان

سلام بر شما دوست عزیز . ممنون از شما همراه گرامی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد