این قافله از قافله سالار خراب است


برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

 آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

 این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

 

  تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

 من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

 آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

 امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

 در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

 

اردلان سرافراز 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
mehrab 17 تیر 1393 ساعت 05:41 ب.ظ http://www.mehrabkamali.blogsky.com

salam dooste aziz
webloge ghashangi darid
movafagh bashid

ممنون از شما همراه گرامی

سعید 12 آذر 1395 ساعت 03:39 ب.ظ

شعر از اردلان سرفراز.سینا سرلک هم ابتدا اشتباه کرد.لطفا اصلاح کنین.تو ترانه های ابی هم میتونین پیداش کنبن

سپاس همراه گرامی. اصلاح شد

ناوک 21 دی 1395 ساعت 10:16 ب.ظ

این شعر از هوشنگ ابتهاجه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد