مادرانه دست بگشا تا بیایم سوی تو

تا گرفتار زمینم در خودم زندانی ام

کاش می شد زیر پرهای خودت بنشانی ام
بی تو سردرگم شبیه ابرها در دست باد
بی جهت از هر طرف می چرخم و بارانی ام
شب به شب گم می شوم در جاده های بی کسی
پا به پای من بیا ای سایه ی پنهانی ام 

 
با نفس های من از من آشناتر روح توست
لحظه ی گرمی که در آغوش خود می خوانی ام
مادرانه دست بگشا تا بیایم سوی تو
مرگ ای آغاز من در نقطه ی پایانی ام


*زهرا جودکی*

نظرات 1 + ارسال نظر
شعر 25 فروردین 1393 ساعت 02:30 ق.ظ

آفرین
خیلی. خوب،انشالا موفق باشند همیشه

درود بر شما همراه گرامی شکنج. با آرزوی موفقیت متقابل برای شما دوست ارجمند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد