شب بو ها ...

غزلم دره ای از نسترن و شب بوهاست

مرتع درمنه ها دهکده ی آهو هاست

این طرف کوچه ی بن بست نگاه آبی ها

آن طرف کوچه ی پیوند کمان ابروهاست

این خیابان بلندی که به پایین رفته

مال گیسوی به هم ریخته ی هندوهاست 

 

غزلم گردش کاشی است در اسلیمی ها

غزلم تابش خورشید بر اسکیمو هاست

باد می آید و انجیر مقدس مست از

روسری های به رقص آمده در هو هو هاست

هر چه که بر سر من رفته از این قافیه ها

از به رقص آمدن باد میان موهاست

تلخ مردن وسط هاله ای از ابر و عسل

سرنوشت همه ی هسته ی زرد آلو هاست

کار سختی است _ ببخشید _ ولی می گویم ....

اینکه ... بوسیدنتان .... دغدغه ی .... کم روهاست


*حامد عسکری*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد