نگاه

                                              

نگاه من                            

نگاه او 

هوای سرد کوچه مان 

پنجره ای که بسته است 

نفس نفس تنفسم، بخاری از غم درون 

به سطح سرد شیشه ها نشسته است....                                            

       

 *************** 

کنون اگر به دست خویش غبار شیشه برکنم 

و او اگر خبر شود از این تلاش دست من 

خیال می کند که من طرح وداع بسته ام!!! 

گمان کنم گمان کند که دیده ام ازین نظاره خسته است 

گمان کنم گمان کند که بنده اش ز بند عشق رسته است.... 

 

**************** 

 

از این به بعد هر زمان که مه جدایمان کند 

به جای دست گونه را به سطح شیشه می کشم 

گمان کنم گمان کند که اشک من 

غبار غم ز روی شیشه شسته است.................... 

 


نظرات 3 + ارسال نظر

و قاف حرف آخر عشق است آنجا که نام کوچک من آغاز می شود!

قیصر امین پور

صبا مروتی 7 دی 1389 ساعت 10:36 ق.ظ

و عشق صدای فاصله هاست. . . صدای فاصله هایی که غرق ابهامند. . .صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند. . .(فروغ)

حافظ 7 دی 1389 ساعت 10:05 ب.ظ

در گذرگاه خزان نشسته ام و فلسفه کوچ میبافم بر تار و پود زمان
و منتظرم تا یاد تو از کدامین سو با کجاوه نور باز آید

و سپس آن گاه تو را به مهمانی پژمرده ترین گل در خزان هجر خواهم کشاند
تا بدانی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد