دل می بری هنوز...

ای یار دور دست که دل می بری هنوز

چون آتش نهفته به خاکستری هنوز


هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان

در چشمم از تمام خوبان، سری هنوز


سودای دلنشین نخستین و آخرین!

عمرم گذشت و توام در سری هنوز

  ادامه مطلب ...

این همه تو!!!

بی تو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه توحسین منزوی

ای به تو زنده همه من، ای به تنم جان همه تو


من همه تو، تو همه تو، او همه تو، ما همه تو

هر که و هرکس همه تو، این همه تو، آن همه تو


من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من

تخته تو و ورطه تو و ساحل و توفان همه تو 

ادامه مطلب ...

کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی...




چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی


 تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
 از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی


 ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
 از او و ما که منم تا من و شما که تویی

  ادامه مطلب ...

دستبرد...

از روز دستبرد به باغ و بهار تو...
دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو ...

تقویم را معطل پاییز کرده است...
در من مرور باغ همیشه بهار تو ....

از باغ رد شدی که کشد سرمه تا ابد ....
بر چشم های میشی نرگس غبار تو ....
 
ادامه مطلب ...

چیزی بگو بگذار تا همصحبتت باشم

چیزی بگو بگذار تا همصحبتت باشم

لختی حریف لحظه های غربتت باشم

ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر

بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم

تاب آوری تا آسمان روی دوشت را

من هم ستونی در کنار قامتت باشم  ادامه مطلب ...

با هر تو و من ، مایه های ما شدن نیست

با هر تو و من ، مایه های ما شدن نیست

 هر رود را اهلیت دریا شدن نیست

از قیس مجنون ساختن شرط است اگر نه

زن نیست اندیشه ی لیلا شدن نیست

باید سرشت باد جز غارت نباشد

 تا سرنوشت باغ جز یغما شدن نیست  ادامه مطلب ...

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
  

ادامه مطلب ...

غم تو

امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند 

گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد 

تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت 

آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد 

بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را 

کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد 

ادامه مطلب ...