لباس کوچ تنت کن ...


لباس کوچ تنت کن ، بهار مشکوکی ست

بگیر دست مرا ، روزگار مشکوکی ست


تمام پنجره ها رو به قبله خوابیدند

اگر غلط نکنم انتظار مشکوکی ست

  ادامه مطلب ...

به نیم بوسه توان صد هزار جان دادن...

چنین که برده شراب لبت ز دست مرا

مگر به دامن محشر برند مست مرا


چگونه از سرکویت توان کشیدن پای

که کرده هر سر موی تو پای بست مرا


کبود شد فلک از رشک سربلندی من

که عشق سرو بلند تو ساخت پست مرا  ادامه مطلب ...

چشمان تو!

در هر نگهت مستی صد جام شراب است
چشمان تو میخانه ی دلهای خراب است

زد شعله به جان چشم فریبای تو هر چند
برق نگهت زودگذر ،همچو شهاب است

زیبایی گلهای جهان دیر نپاید
ای غنچه بزن خنده که هنگام شباب است

مغرور مشو این همه بر سوز خود ای شمع
کاین سازش پروانه هم از روی حساب است
 
ادامه مطلب ...

عجب مدار که سعدی به یاد دوست بنالد

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی

مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی

بنای مهر نمودی که پایدار نماند

مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی

دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت

به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی 

ادامه مطلب ...