دوباره دوست مى شوى از كتاب : سال صفر
يه روز مثِ يك حادثه
تازه به من رسيدى
دست نوازش به سر
خسته ی من كشيدى
بر سر شاخه ی دلم
مثل ستاره بودى
كاشكى مى موندى تا ابد
وقتى به من رسيدى
دوباره دوست مى شوى
دوباره دوست مى شوم
دوباره آشتى ولى
دل شكسته را بگو
حالا پس از اون همه سال
از اون ور خواب و خيال
بازم به من رسيده اى
از پس ديوار محال
حال و هواىِ عاشقى
عطر گلاىِ رازقى
رسيده باز به باغ ما
كه تازه كرده داغ ما
اردلان سرفراز
ترانه ی دوباره دوست مى شوى در سالِ 1380 در شهر فرانكفورت سراييده شده .
متاسفانه كارهاىِ آخر اردلان ( در اين كتاب ) نسبت به كارهاىِ اول ، خيلى افت كرده
كه نشان مى دهد ترانه سرا در آن زمان، تحت تاثير ترانه سرايانِ ديگر بيشتر در فكر
خلق آثار بوده . همچنان كه در ترانه هاىِ خلوت خانه ، گل سفيد ، عادت و مرا بشنو
كه همگى در همان سال سروده شده ، ديده مى شود .
دوباره دوست مى شوى ترانه يى عاشقانه است دربارهء معشوق .
من در موردِ آثار عاشقانه وارد جزئيات مى شوم و
از دكتر سيامك بهرام پور مطلبى پيرامونِ اين موضوع مى نويسم .
ادبيات تغزلى را در سراسر جهان مى توان به سه دستهء كلى تقسيم كرد ؛
1) گروهى كه پيرامونِ محورى به نام معشوق شكل مى گيرند .
اين اشعار بيشتر حسى ، پرشور و داراىِ تاثير آنى بوده و جنبه ی توصيفى دارند .
براىِ ارتباط گرفتن با آنها نيازى به فكر كردن نيست .
2)در مقابل گروهى ديگر از عاشقانه ها هستند كه عشق ، را به عنوان ماهيتى
اصيل نگاه مى كنند . در اين جا معشوق جلوه گرى نمى كند بلكه انديشه ی شاعر
پيرامونِ عشق است . در اين اشعار بيشتر كنش ها و واكنش ها مهم اند
و در حقيقت نوعى رفتار شناسى عشق را به تماشا مى گذارند .
در مقايسه با دستهء قبل اين عاشقانه ها نيازمند انديشه و تامل هست .
3) دسته ی سوم آميخته اى از دو دسته قبل است كه شايد كاملترين نوع عاشقانه باشد
كه خلاقيت و كشف شاعرانه بيشتر در اين دسته ديده مى شود .
قابل ذكرست ؛
اكثر آثار ترانه سرايانِ جوانِ ما از دستهء اول هست .
كه حتى مغاير با ادبيات كهن پارسى ،
در كارهاشون خيلى سطحى به ماهيت عشق و معشوق توجه مى كنند .
روايت ترانه از دو پرده تشكيل مى شود ؛
در پرده ی اول ( دو بند اول ) كه از زمان گذشته شروع مى شود و در همان زمان ،
پس از يه دورى دوستى به خاتمه مى رسد .
و در پرده ی دوم (سه بند آخر ) كه از دوباره دوست شدن و آشتى كردن
آغاز مى شود و رو به آينده ادامه دارد .
بعد از خوانش اثر ، دو مورد شاعرانه جلب توجه مى كند ؛
1) استفاده از حرفِ ( ك ) در مصرع اول در كلمهء يك . چرا از كلمه ی ( يه ) استفاده نكرد ؟
2) عدم رعايت نكردن قافيه در بند سوم .
و اما مورد اول ؛
براىِ اينكه راوى نشون بده حادثه برايش اهميت داره ،
با قرار دادن حرفِ ( ك ) بر ( يه ) ، كوبش وزنى رو توليد مى كنه تا خواننده ،
با خوانش يك ، حادثه را جدى تر مجسم كنه . ( يعنى اعتماد به رخ دادن حادثه ) .
از اين قبيل تكنيك ها در اثر باز هم مى بينيم .
همچنين راوى با استفاده كردن از حرف ( س ) در كلمه ها ، شعر را با خوانشى كشدار
با توجه به موضوع ترانه ، به سمت اندوه و ناراحتى هدايت مى كنه
تا زمينهء تحول رو در بند آخر فراهم كنه .
متاسفانه ترانه سرايان، كمتر به اين حرف ها دقت دارند و پيداست بى توجهى مى شود.
و مورد دوم ؛
در بند سوم شاهد هستيم مصراع اول با مصراع سوم هم فافيه است !
ولى در مصراع دوم و مصراع چهارم اينچنين نيست .
از آنجا كه بند سوم ، مرز قهر و آشتى ست .
ترانه سرا برا با تكرار (دوباره ) و كنار گذاشتن قافيه ،
ضمن اينكه به احساس خواننده تلنگرى مى زنه ،
خواننده رو غرقِ جريانِ حادثه مى كنه تا با تصوير داده شده ارتباط نزديكترى پيدا كنه .
دوباره دوست مى شوى
دوباره دوست مى شوم
دوباره آشتى ولى
دل شكسته را بگو
البته لازم به ذكر مى دونم ، رعايت وزن و قافيه در ترانه مفهومى ندارد .
ترانه ، اثر كلاسيك نيست كه بايد وزن و قافيه رعايت شود
همانطور كه گفته شد ،
اين اثر بر خلافِ ترانه هاىِ جنتى عطايى و ... ، زبانى ساده و بدونِ حاشيه دارد
كه هر خواننده اى با اثر به راحتى ارتباط برقرار مى كند .
هيچ خلاقيتى در اثر ديده نمى شود .
و تنها نشانهء موجود ، كلمهء ستاره در مصراع ( مثل ستاره بودى) است .
كه منظور اميد به روشنايى ست .
و همانگونه در ادامه ی اثر مى خوانيم ، صحبت از آشتى و دوستى دوباره مى شود .
اثر از اوزانِ عروضى مستعمل و دست مالى شده تشكيل شده
و روىِ واژه ها كاركردِ شاعرانگى اى صورت نگرفته .
تصويرها خيلى ابتدا يىست و مشخص است ترانه سرا ،
ار روىِ جبر اثر را سراييده ،
و در كل ، جدا از نداشتن كيفيت ، آفرينش گرى اى حرفه اى اتفاق نيفتاده است .
نگاهِ آخر ؛
به زعم من ، اردلان سرفراز بيشتر از اينكه به فكر خلق و شاعرانگى اثرش باشد
به ملودى (آهنگ ) فكر مى كند كه قرارست آهنگساز براى اثر خلق كند .
يعنى نگاه كردن به همان چهار عامل اصلى :
ترانه سرا ، آهنگ ساز ، تنظيم كننده و خواننده .
كه بعد از شكل گيرى به گوش من و شما مى رسد .
پس به جرات مى توان گفت ، انديشهء اردلان سرفراز به ماديات سوق گرفته
و اثر را براىِ فروش خلق مى كنه و همان طور كه از آثار كتاب پيداست
ترانه ها سال به سال ضعيفتر و در عينِ حال ،
ترانه هايى كه بعد از آهنگسازى از اين سراينده به بازار عرضه مى شود
در مقابل ترانه هاىِ جنتى عطايى و قنبرى و حتى ترانه هاىِ داخلى ،
چيزى براى گفتن ندارد و شايد شنيدنش لذتى چند لحظه اى بيش نباشد .
متاسفانه اين معضل ، اين روزها گريبانگير بيشتر ترانه سرايان جوان ما شده
و كمتر كسى ديده مى شود ترانه را براىِ دل خودش بسرايد و به فكر ماديات نباشد .
طورى كه در ترانه ها خلاقيت و كاركرد واژگانى ديده نمى شود و موضوع بيشتر آنها
با پنجرهء بسته و كوچه هاىِ بن بستِ عشق هاىِ مجازى گره خورده است .
و آهنگ سازها هم با اين اثر هاى ضعيف و وزنهاى تكرارى بدون هيچ زحمتى ،
كارى را روانه ی بازار مى كنند كه شايد آن ملودى و ترانه را بارها شنيده باشيم .
مشخص است خواندن ترانهء دوباره دوست مى شوى و امثال ان
ذوق و شوق ِ شاعرانگى را از ترانه سرايانِ جوانِ ما مى گيرد و انها را به مسيرى
هدايت مى كند كه بيشتر دچار ضعف و چالش ترانه سرايى مى شوند .
در واقع وقتى ترانه سرا به آثارش اعتقاد نداشته باشد ،
چه انتظارى مى رود جامعه به ترانه ايمان بياورد
و مخصوصا مسئولانِ فرهنگى ، تا به فكر ترانه و ترانه سرا باشند .