جا به اندازه ی تنهایی من در من نیست...

چند سالی ست که تکلیف دلم روشن نیست

جا به اندازه ی تنهایی من در من نیست

 
چشم می دوزم در چشم رفیقانی که

عشق در باورشان قد سر سوزن نیست

 
دست برداشتم از عشق که هر دست سلام

لمس آرامش سردی ست که در آهن نیست

  
ادامه مطلب ...

این روزها چه قدر هوای تو می کنم...

این روزها چه قدر هوای تو می کنم

حتی غروب، گریه برای تو می کنم

گاهی کنار پنجره ام می نشینم و

چشمی میان کوچه، رهای تو می کنم
 
ادامه مطلب ...

نشسته در تب حال و هوای چشمانت

نشسته در تب حال و هوای چشمانت

کسی که لک زده قلبش برای چشمانت

 
بهشت را به بها میدهند شکی نیست

نشان چشم چرانی بهای چشمانت

 
برای خلق چنین نقش های دل چسبی

چقدر حوصله کرده خدای چشمانت ؟

  
ادامه مطلب ...

روی دوش دیگران

من به بعضی چهره‌ها چون زود عادت می‌کنم
پیش‌شان سر بر نمی‌آرم، رعایت می‌کنم
هم‌چنان که برگ خشکیده نماند بر درخت
مایه‌ی رنج تو باشم رفع زحمت می‌کنم
این دهانِ باز و چشم بی‌تحرّک را ببخش
آن‌ قدر جذّابیت داری که حیرت می‌کنم 
ادامه مطلب ...

داغ دل است، خورده به پیشانی ام چرا؟!


ای ساکنان عصر تهاجم! هجوم کو؟!
نقاش خوب من! قلم و رنگ و بوم کو؟ -
 
تا روزهای یخ زده را خط خطی کنم
آن خاطرات شاد و پر از رنگ و بوم کو؟
 
دنیای من پر است از آشوب و درد و خون
پس آیه های خوش خبر "حشر" و "روم" کو؟
  
ادامه مطلب ...

شکوه روشنایی

افق تاریک
دنیا تنگ
نومیدی توان فرساست
می دانم
ولیکن ره سپردن در سیاهی
رو به سوی روشنی زیباست
می دانی
ادامه مطلب ...

عشق تنها حفظ کرده گنبد افلاک را

عشق تنها حفظ کرده گنبد افلاک را

آنچنانکه خاک در خود ریشه های تاک را


دل اگرقابل نباشد عشق دستی بی صداست

عصمت باران نمی شوید گناه خاک را


چشم هایت را که پر از اشک خوشحالی شده

دوست دارم ، دوست دارم این شب نمناک را

  ادامه مطلب ...

باید این قائله را "آه" به پایان ببرد...

هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد

می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد


آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:

یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد


وای بر تلخی فرجام رعیت پسری

که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد  ادامه مطلب ...

ﺳﻘﻮﻁ

راحت خوابیده ای

انگار هیچ خیابانی به دره سقوط نکرده

انگار آنقدر خوبی 

که از شعر هایم فرار نمی کنی


دست از سر انگشت اشاره ام بردار

قرار نیست هیچ وقت تورا نشانه بگیرد


ما آنقدر دولا دولا عاشق شدیم

تاقرارمان افتاد به روزی که 

از تقویم پاکش کردند  ادامه مطلب ...

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را

تا زودتر از واقعه گویم گله ها را


چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را


پر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست

از بس که گره زد به گره حوصله ها را

 

ادامه مطلب ...

پیر

من پیر شدم ، دیر رسیدی ، خبری نیست
مانند من آسیمه سر و دربدری نیست

بسیار برای تو نوشتم غم خود را
بسیار مرا نامه ، ولی نامه بری نیست

یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
 
ادامه مطلب ...

هنگام که گریه می دهد ساز...

هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت
زان دیر سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری از او بر گشاده
لیکن چه گریستن چه طوفان؟
 
ادامه مطلب ...

باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!

 
باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!
ترمز زدم کنار تو گفتم: کجا عزیز؟
 
گفتی: سلام؛ می‌روم آقا خودم... سپاس
گفتم: بیا سوار شو لطفاً بیا عزیز
 
گفتی: مسیرتان به کجا می‌خورد شما؟
گفتم: مسیر با خودتان؛ با شما عزیز
  
ادامه مطلب ...

این نبود...

شوری که در جهان من افتاد ، این نبود

نامی که بر زبان من افتاد ، این نبود

آن راز سر به مهر که سی سال پیش ازین

چون آتشی به جان من افتاد ، این نبود

پیغمبری که با نفحات شبانی اش

یک شب از آسمان من افتاد ، این نبود
 
ادامه مطلب ...

مست

مست اگر باشی در آغوشت خدایی میکنم
خاک را سرشار ِ عرش ِ کبریایی میکنم

دل به دریا میزنم در موج ِ مویت هرچه باد
بادبان ِ روسریّ ات را هوایی میکنم

باد بود این که دل ِ من را چنان کاهی ربود
عاشقی با چشمهای ِ کهربایی میکنم
 
ادامه مطلب ...

مژده وصل

تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان
انتظار همه را نیز به آخر برسان

همه پرورده ی مهرند و من آزرده ی قهر
خیر در کار جهان نیست تو هم شر برسان

لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد
به جگر سوختگان داغ برابر برسان
 
ادامه مطلب ...

از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود!

غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود
در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود

می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط‌کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود

تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود
 
ادامه مطلب ...

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد...

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
وهر انسان
برای هر انسان
برادری ست .
 
ادامه مطلب ...

دشت ها نام تو را می گویند...

دشت ها نام تو را می گویند

کوه ها شعر مرا می خوانند

کوه باید شد و ماند

رود باید شد و رفت

دشت باید شد و خواند

در من این جلوۀ اندوه ز چیست ؟

در تو این قصۀ پرهیز ــ که چه ؟

در من این شعلۀ عصیان نیاز

در تو دمسردی ِ پاییز ــ که چه ؟
 
ادامه مطلب ...

گوش کن دور ترین مرغ جهان می خواند

 
گوش کن
دور ترین مرغ جهان می خواند.
شمعدانی ها
و صدا دارترین شاخه ی فصل
ماه را می شنود.

گوش کن
جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلک ها را بتکان
کفش به پا کن
و بیا
 
ادامه مطلب ...

حال وهوای بدِ این روزها...

باران که می گیرد به هم می ریزد اعصابم
تقصیر باران نیست...می گویند: بی تابم...!

گاهی تو را آنقدر می خواهم به تنهایی
طوری که حتی بودنم را بر نمی تابم

هر صبح،بی صبحانه از خود می زنم بیرون
هرشب کنار سفره،بُق کرده ست بشقابم
 
ادامه مطلب ...

خواب رویای فراموشی هاست !

خواب رویای فراموشی هاست !

خواب را دریابم ،

که در آن دولت ِ خاموشی هاست

با تو در خواب مرا

لذت ِ ناب ِ همآغوشی هاست

  
ادامه مطلب ...