کوروس سرهنگ زاده

کوروس سرهنگ زاده متولد ۱۳۱۶ در پاریزاز توابع شهرستان سیرجان است و دارای جنس صدایی مخملی و منحصر به فرد و حس و حال فوق العاده است.. وی تحصیلات ابتدای خود را در بم و سیرجان به پایان رساند و برای ادامه تحصیلات به کرمان و بعد به تهران امد وی در ابتدای کار سردبیری کیهان کودکان را به دست گرفت و در دیگر پستهای دولتی مانند امار عمومی ومدیر تدارکات سازمان نقشه برداری مشغول به کار بود ودر دهه 1340 شروع به کار کرد وی بیشتر پیرو سبک ترانه های زنده یاد داریوش رفیعی نیز بود که همشهری وی نیز میباشدایشان در حال حاضر در کرج زندگی می‌کنند. 

کوروس سرهنگ زاده

مدت ۱۳ سال با حبیب الله بدیعی همکاری کرد و اشعاری  
از برخی از ترانه‌سرایان آن دوران مانند معینی کرمانشاهی، 
 تورج نگهبان و ایرج نیری را اجرا کرد. علاوه بر بدیعی،  
سرهنگ زاده آهنگ‌هایی از مجید وفادار و منوچهر لشگری را  
هم اجرا کرده‌است. 

سرهنگ‌زاده جزو خوانندگانی است که در سال ۱۳۸۸ پخش صدای‌شان از رادیوی دولتی ایران ممنوع اعلام شد. 

 

برای دانلود چند ترانه ی بسیار زیبا با صدای ایشان به ادامه مطلب مراجعه کنید.

ادامه مطلب ...

پائولو کوئلو

چه کسی غذای من را خورد؟
 
ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در آلمان هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست آلمانی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد. وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.
دختر آلمانی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.
آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن آلمانی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی پشتی صندلی می‌بیند، و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است.

توضیح پائولو کوئلیو:
 
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر مهاجران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، مهاجران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ آلمانی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد، و هم‌زمان می‌اندیشید: «این اروپایی‌ها عجب خُل‌هایی هستند!» 
 
پائولو کوئلیو در ادامه می‌نویسد:
این مطلب در اصل به اسپانیولی در معتبرترین روزنامۀ اسپانیایی‌زبان یعنی «ال پائیس» منتشر شده است. در آنجا عنوان شده که این داستان واقعی است. اما این‌طور نیست. این داستان، در واقع بر مبنای یک فیلم کوتاه که برندۀ نخل طلایی جشنوارۀ کن شده بود، نوشته شده است .

با تشکر از دوست خوبم محسن مروتی نگارنده وبلاگ چتر سبز که این داستانک را برای ما فرستادند